قدیما زور خدا بیشتر بود...

دختر کشیش


ایمانش را کاملا و برای همیشه از دست داده بود. از دست دادن ایمان و اعتقاد به اندازه ی خود ایمان ، پدیده ای اسرار آمیز است .بی ایمانی اساسا ریشه در منطق ندارد و تغییری ست که در فضای ذهن انسان رخ می دهد.


(254)دختر کشیش جورج اورول  | ترجمه بهناز پیاده| انتشارات  مجید

آدم ها دو دسته ن


آدم ها دو دسته ن :


 آدم هایی که می مونن،آدم هایی که می رن


 آدم هایی که به رویاشون خیانت میکنن ، آدم هایی که دنبال رویاشون میرن


 آدم هایی که به ماه بالای سرشون خیره شدن و آدم هایی که به ماه تو آب



محمد یعقوبی

درخت زندگی


راهبه به ما گفته بود که در زندگی دو راه پیش رو دارید. راه فطرت و راه مرحمت... شما باید راه تون رو انتخاب کنید... مرحمت سعی نمیکنه خودش رو راضی نگه داره. میپذیره اگه تحقیر بشه، فراموش بشه،منفور بشه. توهین ها و آسیب ها را میپذیره.

فطرت فقط میخواد خودش رو راضی نگه داره. دیگران را هم مجبور میکنه که راضی باشن. دوست داره بر دیگران فرمانروایی کنه، تا راه اون رو پیش بگیرن... 

اون دلایلی برای خوشحال نبودن پیدا میکنه. وقتی که تموم دنیای اطرافش داره میدرخشه. عشق لابه لای تمام دنیا داره لبخند میزنه.

راهبه به ما یاد داد که هیچکس نبوده که قدم در راه مرحمت گذاشته باشه و به فرجام بدی رسیده باشه

که روی شانه طوفان رهاست گیسویش


 نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش    به روی شانه طوفان رهاست گیسویش


کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم     که باد از دل صحرا می آورد بویش 


کسی بزرگ تر از امتحان ابراهیم          کسی چنان که به مذبح برید چاقویش  


نشسته است کنارش کسی که میگرید   کسی که دست گرفته به روی پهلویش


هزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست    که این غریب نهادست سر به زانویش؟ 


کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است   کجای حادثه افتاده است بازویش  


کسی که با لب خشک ترک ترک شده اش     نشسته تیر به زیر کمان ابرویش  


کسی ست وارث این درد ها که چون کوه است    عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش  


عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان     که عشق میکشد از هر طرف به هر سویش  


طلوع میکند اکنون به روی نیزه سری       که روی شانه طوفان رهاست گیسویش  

   

همیشه ناتمام می‌ماند
حرف‌های من 
با خودم ...

گناه از بام و از دیوار کوتاه دل من نیست

 تو هر جا می‌روی تاب و تب پرواز می‌گیری


سیدرضا حسینی پور

پس بمون و خنک شو

خوبی ِ هندونه تو پوست کلفتشه ... تو هر آب چرکی هم که بیافته میشه خنک شه بی اینکه توش کثیف شه ...پس بمون و خنک شو


 وضعیت سفید

ما آدم‌های دودستی بودیم

تمام عمرم در دنیایی زندگی کرده بودم که در آن تقریباً همه چیز شکستنی بود. شانه‌ها را از استخوان و چوب شکننده می‌ساختند، کوزه‌ها، بشقاب‌ها و دیگ‌ها بیش‌تر از جنس خاک رس پخته‌شده در کوره بودند. شکسته‌شدن هر کاسه یا فنجان، خسارتی هنگفت و دردسری بزرگ برای خانواده محسوب می‌شد. هنگامی که یک تُنگ آب می‌شکست، باید نصف روز تا «کیترمایا» پیاده می‌رفتی تا یک تُنگ دیگر از سفالگر آن‌جا بخری. به همین دلیل ما آدم‌های دودستی بودیم؛ هر کس وقتی می‌خواست چیزی را به دست کسی بدهد و یا از دست او بگیرد، از هر دو دستش استفاده می‌کرد.


داستان همشهری


نگاه :


Larry Towell

افتاد


افتاد  

آنسان که برگ آن اتفاق زرد می‌افتد  

افتاد  

آنسان که مرگ آن اتفاق سرد می‌افتد  

اما  

او سبز بود و گرم که

افتاد


قیصر امین‌پور

نگاه :

Nicolas Tikhomiroff

به هرکه بود

و به هرجا که بود

و هرچه که بود

رجوع کردی

الا دلت که قطب‌نماست


شفیعی کدکنی

گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم


پشت رل ساعت حدودا پنج ،یا پنج و نیم

داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم


ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ

از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!


زل زدی در آینه اما مرا نشناختی

این منم که روزگارم کرده با پیری، گریم


رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند

رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم، وخیم


بخت بد ،برنامه موضوعش تغزل بود وعشق

گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :


یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان

خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:


"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"


شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست

زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم


موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:

"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"


گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند

گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم


 کاظم بهمنی

به خنده برگزار کردن زندگی

دلیل بر شاد بودن نیست ها

نگاه :

Mikhael Subotzky

نمود خود در زندگی روزمره


آدم ها با نشان دادن فاصله نقش می خواهند این را به دیگران القاء کنند که از نقش شان چندان دلخوش نیستند،یا برای این نقش چندان اهمیتی قائل نیستند یا برای نقش های مهم تری ساخته شده اند


گافمن/نمود خود در زندگی روزمره

انار فصل ندارد 
هر وقت تو بخندی 
می شکفد

هیچ چیز نباید زیاد وقت ما را بگیرد


مثل زنبور عسل نه، مثل پروانه روی تجربه ها بنشینیم و برخیزیم. تنهایی، مراقبه ، شور، حال ،عشق... از هر کدام اندکی بچشیم ، هیچ چیز نباید زیاد وقت ما را بگیرد.



سهراب سپهری

تهران دی ماه 1343

از کتاب: هنوز در سفرم

از مـعجزاتـش این بود که

آغوشش

عصرِ جمـعـه نداشت....


 بهمن عطایی

- سلام علیکم
- علیک السلام
چه می خواستی ؟
- هیچ، هیچ
فقط می خواستم حالتان را بپرسم.
 
عمران صلاحی

هواشناسی:

جان من زنده به تأثیر هوای لب توست


سازگاری نکند آب و هوای دگرم


سعدی

کوتاهی نکرد


تا به پای دار آمد از پی‌ام شیون کنان


هیچ جا در حق ما زنجیر کوتاهی نکرد


صائب

اجباریش کن

هر چیزی رو که می خوای فاتحش خونده شه!


(بلاماسکه)

نگاه :

Ammar Awad 

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم


از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن داریم


آوار پریشانی‌ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟

هنگامۀ حیرانی‌ست ، خود را به که بسپاریم ؟


تشویش هزار «آیا» ، وسواس هزار «اما» ،

کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم


دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم


دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌بریم ، ابریم و نمی‌باریم


ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید ؟ گفتیم که بیداریم.


من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم


حسین منزوی 

برایت اتفاق افتاده دنبال خودت باشی؟


برایت اتفاق افتاده دنبال خودت باشی؟

شبی مانند یک دیوانه در حال خودت باشی؟


بدون هم‌قدم از پرسه‌های خسته برگردی

میان جاده تنها باشی و مال خودت باشی؟


شده نام و نشانت را بپرسی از کسی دیگر!

شده در دیگران دنبال امثال خودت باشی؟


شده سنگ مزارت را ببینی بر سر راهت!

شده مانند من یک عمر پامال خودت باشی!


سراپا شمع باشی، شعله­ ور از بخت برگشته

سراپا شعله­ور، پاسوز اقبال خودت باشی


برایت اتفاق افتاده شاید مثل من گاهی...

برایت اتفاق افتاده دنبال خودت باشی


علی اصغر شیری

و چنان بی تابم


و چنان بی تابم که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه

دورها آوایی است، که مرا می خواند...

سهراب سپهری

خیالم در دل و دل در خم زلف


پریشان در پریشان در پریشان


شمس‌العلما ربانی

درخت، فصل خزان هم درخت میماند 

تو "پیشفصل"ِ بهاری، نه اینکه پاییزی


عاشقانه های یک سرباز


نشانی پای مفقودم را از آفتاب نیمروز بگیر

سرم را از نیزار


دستم را از خور


تکه های تن مرا از ارتفاع و باد


چشمم را از منقار پرندگان.


جمع که شدیم کنار هم،


روی بُرجک نگهبانی در مرز طلاییه


کنار ایستگاه پمپاژ نفت


می بینی هنوز سعی می کنم


در خیابان های شلوغ شهر


تو را پیدا کنم با دوربین نظامی.


درست پیش از آنکه


خمپاره مرا


تکه تکه کند این طور،


دلبر غمگینم!


داریوش معمار

مجموعه شعر «اصطبل»

این نیز بگذرد


نذر کرده‌ام

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

بیایم و بنویسم که:

زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه‌های روی سر را باید آرام بوسید

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

می‌آیم و می‌نویسم که

«این نیز بگذرد»

مثل همیشه که همه‌چیز گذشته است و

آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است .

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

یک نقاشی از پاییز می‌گذارم ،

که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست

زندگی پاییز هم می‌شود ،

رنگارنگ، از همه‌رنگ ، بخر و ببر !

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

نذرم را ادا می‌کنم

تا روزهایی مثل حالا

که خستگی و ناتوانی

لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی‌زمستان مزه نمی‌دهد

و هیچ آسیاب آرامی بی‌طوفان .


مهدی اخوان ثالث

آنچه می خواهم نمی بینم و آنچه می بینم نمی خواهم


هیچ می دانی چرا چون موج٬


در گریز از خویشتن٬ پیوسته می کاهم؟


-زان که بر این پرده تاریک٬


این خاموشی نزدیک٬


آنچه می خواهم نمی بینم٬


و آنچه می بینم نمی خواهم.



محمدرضا شفیعی کدکنی

و قصد داشت...


و قصد داشت به شرایطی اعتراض کند که از شهروندی ساده و بی‌آزار یک جنایتکار ساخته بود.

یباﺷﮑﯽ


ﻣﻦ ﻫنوز

ﮔﺎﻫﯽ

یباﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ 

یباﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ 

ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ 

ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ،

ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ

ﺗﻮ ﺭﺍ

یباﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...


ناظم حکمت


خیلی جمله ی بدیه !


آقا شما مستمع ِ آزادی ، هر کار دلت می خواد بکن

مثل نوار ِ خالی

به بدی هایت که فکر می کنم

ذهنم مثل  نوار ِ خالی
ساکت می چرخد

مهدی چهرازی

صرفا جهت اطلاع :

وقتی چیزهایی در ذهنت تغییر کند ، آنگاه کل دنیا تغییر می کند ؛ چون نگاه تو به دنیا متفاوت می شود 

تو بگو دوستم داری من ثابت می کنم ، انسان جانوری پرنده است! (حسن خرمی)

گفتی دوستت دارم

و من به خیابان رفتم !

فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ....

خبرت هست که بی‌روی تو آرامم نیست


طاقت بار فراق این همه ایامم نیست؟ 


سعدی 

نگاه :


Nikos Economopoulos

وجه عامش را صادر می‌کند و وجه خاص اش را وارد می‌کند

«مک‌دونالد» ظاهر کشوری است که «وجه عامش» را صادر می‌کند و «وجه خاص»اش را وارد می‌کند، دانشگاه‌های آمریکایی، تنها در آمریکا هستند و بس و همبرگر و کوکاکولای آمریکایی دنیا را برداشته.
«همبرگر و کوکا» را صادر می‌کنند و جوان باهوش و مستعد شرقی را «وارد» و این یعنی بهترین تجارت و این است که مردمان این سرزمین مردمان سهل و ممتنعی هستند، هم عامه و ساده‌اندیش، هم باهوش، پیچیده و فرصت‌ساز.


هیچ ساختمان و مکانی تابلوی بزرگ و نماخراب‌کن ندارد، انگار که هر ساختمان، شکل ظاهرش، نماد و معرفش است نه یک تابلوی بزرگ احیاناً نئونی که اسمش را بخواهد اعلام کند؛ حتی خود دانشگاه جلوی درب ورودی نشان کوچکی دارد و بس. نام دانشکده‌ها هم با حروف فلزی بسیار کوچک جلوی ساختمان نوشته شده است.


گزیده‌ی کتاب «هاروارد مک‌دونالد»
43 نمای نزدیک از سفر آمریکا
نوشته‌ی «سیّدمجید حسینی»
نشر «افق»

بیکاری

انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند،

وگرنه از درون پوک می‌شود.

و بیکاری بدتر از تنهایی است.

آدم ِ بیکار در جمع هم تنهاست...


عباس معروفی


بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز


بفرمایید فروردین شود اسفند‌های ما

نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخند‌های ما

 

بفرمایید هر چیزی همان باشد که می‌خواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما  

 

بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما  

 

سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما 
 

 

به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما  

 

شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن
که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»‌های ما 

 

 نمی‌دانم کجایی یا که‌ای! آنقدر می‌دانم

که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما  

 

بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده آیند‌های ما  

 

قیصر امین پور