نگاه :


Nikos Economopoulos

عمر می‌گذرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد

بطالتم بس ، از امروز کار خواهم کرد

سیب سرخ


ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود    یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است   


پر میکشی و  وای به حال پرنده ای     کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است 


فاضل نظری 

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

سهراب سپهری

نگاه :


Bruce Davidson

بی گمان در شک  صادقان

بیش از یقین  عامه ی مردمان

از نور  ایمان، نشان توان دید.

Robert Capa

Thomas Dworzak

زبان دارای محدودیت هایی است و در جهان واقعیت هایی وجود دارد که در قالب زبان قابل بیان نیست.

ویتگنشتاین

اگر میدانستید که یک محکوم به مرگ هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را دارد آنگاه قدر روزهایی را که با غم سپری میکنید ، می دانستید.  

فعلا نشانی نداریم


شما نامه بنویس


اما نفرست.


کمیل قاسمی


ازدیده رفت و از دل  پرخون نمیرود


در دل چنان نشسته که بیرون نمیرود


اهلی شیرازی




دیوانه ام می خواستی، آیا بدست تو


دیوانه ای با این جنون، زنجیر خواهد شد؟


محمدعلی بهمنی



Bruce Davidson


مردان عشق را به هیاهو چه حاجت است


رنـــــدان روزگــــــار خمــــوشی گزیده انــــد


معینی کرمانشاهی



بود مصاف تو ای چرخ با شکسته دلان


همیشه شیر تو آهوی لنگ می گیــرد


صائب تبریزی



سر بسته ماند بغض گره خـورده در دلم


آن عقده های گره گشا در گلو شکست


قیصر امین پور



گرچه یاران همه از شادی ما غمگینند


بــاز شادیم که یـــاران ز غم ما شادند


قیصر امین پور



عکاس: سید مجتبی خاتمی


عکاس: سید مجتبی خاتمی 

چه شود به چهره‌ی زرد من نظری برای خدا کنی

که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی  


تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین  

همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی 


هاتف اصفهانی

به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه

گاهی وقتا سکوت کردن نشونه ی تایید حرفای طرف مقابل نیست،قطع امید کردن از سطح شعور طرف برای ادامه بحثه...


(وبلاگ:نصیحت های یک شیزوفرنی)

البته مدتش کوتاه است

یک درد و رنج واقعی و حتمی امکان دارد که یک آدم ترسو و سطحی را گاهی به یک آدم مصمم و ثابت‌قدم بدل کند، البته مدتش کوتاه است؛ وانگهی دیده شده است که ابلهان، بر اثر درد و رنج واقعی و حقیقی، فرزانه شده‌اند، مسلّم باز هم برای مدتی کوتاه؛ این خاصیت درد و رنج است.


گزیده‌ی کتاب «تسخیرشدگان (جن‌زدگان)»
نوشته‌ی «فئودور داستایوسکی»
ترجمه‌ «علی‌اصغر خبره‌زاده»
نشر «نگاه»


Fabio Bucciarelli

چگونه گوش توان کرد بر خردمندان


گهی که عشق شود غالب و خرد مغلوب


خواجوی کرمانی

سؤال ما نبود غیر آرزوی محال


نشسته‌ایم بر آن در که وا نخواهد شد


کلیم کاشانی

دور ، دور توست

ز ما به شیخ شهر بگو دور ،دور توست

بار دگر ردای ریا را به بر بکش

تا مست و بی خبر به شبستان مسجدیم

بر منبر مراد، هوار خبر بکش


محمود توحیدی( ارفع کرمانی)

آتشی در دل من شعله بر افروخته بود

  

دیده گر آب نمی ریخت دلم سوخته بود

Thomas Dworzak

هیچ دانی روزگارحیله گر با من چه کرد؟


سالهاعمر عبث داد و جوانی را گرفت!


مهدی سهیلی

ازصدای سخنت درطپش افتاد دلم

مثل روزنامه‌ها، اول همه را سر کار می‌گذارند
بعد آگهی استخدام می‌زنند
بچه‌های وظیفه، یا شاعر شده‌اند یا خواننده!
خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر می‌کند، یکی احکام می‌خواند
یکی به سرعت پیر می‌شود
و آن یکی مدام نق می‌زند:
مرده‌شور ریختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟ 


اکبر اکسیر


یادگار من دلخسته مسکین با تو


آن دل شیفته حالست، نکو میدارش


خواجوی کرمانی

پا به پای یادها این سو و آنسو می کشید


در پناه صبر، عمری سخت جانیها مرا


معینی کرمانشاهی

از تماشای بتی دل میطپد درسینه ام

Thomas Dworzak

بـــرون آور مـــرا از پـــرده ی پـــنــدار ای ســاقــی

گفتم ندهم دل، رخ زیبای تو نگذاشت


گفتم نکنم ناله، جفاهای تو نگذاشت


ابولقاسم حالت

ای کاش آدمی وطنش را

مثل بنفشه ها

در جعبه های خاک

یک روز می توانست

همراه خویشتن ببرد

هر کجا که خواست

در روشنای باران

در آفتاب پاک 

شفیعی کدکنی

Raymond Depardon

به عمد داد سر زلف خود به دست صبا


چه ها که با من هستی، به باد داده نکرد


عارف قزوینی

گل محمدی من، مپرس حال مرا


به غم، دچار چنانم که غم دچار من است


فاضل نظری


برسرم از لطف آمد یار وهمراهش رقیب


با اجل آمد ببالینم پس ازعمری طبیب


بهادریگانه

من از شکوه روسری ات کم نمی کنم!

من،این غبار،چرا می تکانی ام؟


حامد عسگری

ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن


کز غم چنان شوی که نبینی بخواب خواب


خواجوی کرمانی


دلـبـرا چـنـدیـن عـتـاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟


از مـن مـهـجـور سـرگـردان چـه دیـدی؟ بـاز چـیست؟


اوحدی


Amit Sha'al