چه شود به چهره‌ی زرد من نظری برای خدا کنی

که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی  


تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین  

همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی 


هاتف اصفهانی