گاهی خودم را آن طرف خیابان میبینم 


سری به نشانه ی تأسف تکان میدهم 

و از کنارش میگذرم



وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!


اشتباه  است  مرا  دورتر  از  ایـــن  کردن



روی مرز ندیدن و دیدن، بمب در انتظار ترکیدن


دور خود تا همیشه چرخیدن، فکر کردن به خطّ پایانی



می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد



اونایی که همون آدم سابقن زیاد دلشون میگیره


بلاماسکه


هوا هوای تو فکر رفتنه...


بلاماسکه



قد و قامت که همان بود، دلم هری ریخت


چادری ها به هم از پشت شبیه اند آخر



به نظر میاد هیچ جایی وجود نداره که من حقیقتا بهش تعلق داشته باشم