لذت جایی در این فرایند نداشت، باید این کارها را می کردم چون هیچ چیز بدتر از اضطراب ناشی از
انجام ندادن شان نیست
بهتر است آدم خودش مسئول زوال و سقوطش باشد تا اینکه خودش را قربانی نیروهایی ببیند که خارج از کنترلش هستند
راستش من تصمیم گرفته بودم همه چیز را بگویم . دست خودم نبود که با یک تشر رنگم می پرید و با یک سیلی تنبانم را خیس میکردم این طور بارم آورده بودند که بترسم. از همه چیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید...
رضا قاسمی