و چنان بی تابم


و چنان بی تابم که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه

دورها آوایی است، که مرا می خواند...

سهراب سپهری

خیالم در دل و دل در خم زلف


پریشان در پریشان در پریشان


شمس‌العلما ربانی

درخت، فصل خزان هم درخت میماند 

تو "پیشفصل"ِ بهاری، نه اینکه پاییزی


عاشقانه های یک سرباز


نشانی پای مفقودم را از آفتاب نیمروز بگیر

سرم را از نیزار


دستم را از خور


تکه های تن مرا از ارتفاع و باد


چشمم را از منقار پرندگان.


جمع که شدیم کنار هم،


روی بُرجک نگهبانی در مرز طلاییه


کنار ایستگاه پمپاژ نفت


می بینی هنوز سعی می کنم


در خیابان های شلوغ شهر


تو را پیدا کنم با دوربین نظامی.


درست پیش از آنکه


خمپاره مرا


تکه تکه کند این طور،


دلبر غمگینم!


داریوش معمار

مجموعه شعر «اصطبل»

این نیز بگذرد


نذر کرده‌ام

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

بیایم و بنویسم که:

زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه‌های روی سر را باید آرام بوسید

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

می‌آیم و می‌نویسم که

«این نیز بگذرد»

مثل همیشه که همه‌چیز گذشته است و

آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است .

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

یک نقاشی از پاییز می‌گذارم ،

که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست

زندگی پاییز هم می‌شود ،

رنگارنگ، از همه‌رنگ ، بخر و ببر !

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

نذرم را ادا می‌کنم

تا روزهایی مثل حالا

که خستگی و ناتوانی

لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی‌زمستان مزه نمی‌دهد

و هیچ آسیاب آرامی بی‌طوفان .


مهدی اخوان ثالث

آنچه می خواهم نمی بینم و آنچه می بینم نمی خواهم


هیچ می دانی چرا چون موج٬


در گریز از خویشتن٬ پیوسته می کاهم؟


-زان که بر این پرده تاریک٬


این خاموشی نزدیک٬


آنچه می خواهم نمی بینم٬


و آنچه می بینم نمی خواهم.



محمدرضا شفیعی کدکنی

و قصد داشت...


و قصد داشت به شرایطی اعتراض کند که از شهروندی ساده و بی‌آزار یک جنایتکار ساخته بود.

یباﺷﮑﯽ


ﻣﻦ ﻫنوز

ﮔﺎﻫﯽ

یباﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ 

یباﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ 

ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ 

ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ،

ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ

ﺗﻮ ﺭﺍ

یباﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...


ناظم حکمت


خیلی جمله ی بدیه !


آقا شما مستمع ِ آزادی ، هر کار دلت می خواد بکن

مثل نوار ِ خالی

به بدی هایت که فکر می کنم

ذهنم مثل  نوار ِ خالی
ساکت می چرخد

مهدی چهرازی

صرفا جهت اطلاع :

وقتی چیزهایی در ذهنت تغییر کند ، آنگاه کل دنیا تغییر می کند ؛ چون نگاه تو به دنیا متفاوت می شود 

تو بگو دوستم داری من ثابت می کنم ، انسان جانوری پرنده است! (حسن خرمی)

گفتی دوستت دارم

و من به خیابان رفتم !

فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ....

خبرت هست که بی‌روی تو آرامم نیست


طاقت بار فراق این همه ایامم نیست؟ 


سعدی 

نگاه :


Nikos Economopoulos

وجه عامش را صادر می‌کند و وجه خاص اش را وارد می‌کند

«مک‌دونالد» ظاهر کشوری است که «وجه عامش» را صادر می‌کند و «وجه خاص»اش را وارد می‌کند، دانشگاه‌های آمریکایی، تنها در آمریکا هستند و بس و همبرگر و کوکاکولای آمریکایی دنیا را برداشته.
«همبرگر و کوکا» را صادر می‌کنند و جوان باهوش و مستعد شرقی را «وارد» و این یعنی بهترین تجارت و این است که مردمان این سرزمین مردمان سهل و ممتنعی هستند، هم عامه و ساده‌اندیش، هم باهوش، پیچیده و فرصت‌ساز.


هیچ ساختمان و مکانی تابلوی بزرگ و نماخراب‌کن ندارد، انگار که هر ساختمان، شکل ظاهرش، نماد و معرفش است نه یک تابلوی بزرگ احیاناً نئونی که اسمش را بخواهد اعلام کند؛ حتی خود دانشگاه جلوی درب ورودی نشان کوچکی دارد و بس. نام دانشکده‌ها هم با حروف فلزی بسیار کوچک جلوی ساختمان نوشته شده است.


گزیده‌ی کتاب «هاروارد مک‌دونالد»
43 نمای نزدیک از سفر آمریکا
نوشته‌ی «سیّدمجید حسینی»
نشر «افق»

بیکاری

انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند،

وگرنه از درون پوک می‌شود.

و بیکاری بدتر از تنهایی است.

آدم ِ بیکار در جمع هم تنهاست...


عباس معروفی


بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز


بفرمایید فروردین شود اسفند‌های ما

نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخند‌های ما

 

بفرمایید هر چیزی همان باشد که می‌خواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما  

 

بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما  

 

سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما 
 

 

به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما  

 

شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن
که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»‌های ما 

 

 نمی‌دانم کجایی یا که‌ای! آنقدر می‌دانم

که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما  

 

بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده آیند‌های ما  

 

قیصر امین پور


نگاه :



Fabio Bucciarelli

بلوغ


Nikos Economopoulos

نگاه :


Nikos Economopoulos

کو؟

یک عمر در گفتن دویدی ٬ کوله بارت کو؟

صرفا جهت اطلاع :

احساس غربت میکنی وقتی که شوقی نیست

و فقط از پشت همین پنجره دیده می‌شوی

پشت پنجره‌ی شعر ایستاده‌ام
به تو نگاه می‌کنم
تو تنها دل‌خوشی منی
و فقط
از پشت همین پنجره دیده می‌شوی !


 رسول یونان

ما شعر می‌گوییم


ما شعر می‌گوییم

ما
که نمی‌توانیم زندگی کنیم
ما شعر می‌گوییم ...

علیرضا روشن

در دوره‌ی هرج و مرج واقع شده‌ایم


ما فلک زده‌ها در ماتحت دنیا واقعیم. لذت دنیا و امنیت را راه نبرده‌ایم. نه در دوره‌ی افتخار بودیم، نه در عصر مدنیت و تربیت و عدالت... در دوره‌ی هرج و مرج واقع شده‌ایم. دلیران می‌میرند و حاصل به ترسو‌ها می‌رسد که زنده‌اند... این ملت غیور به غرش دویست توپ از صدا و حرکت افتادند و دیگر نفس نمی‌کشند...! 
.... چقدر عبرت در این عروسک‌هاست، و ما از عروسک کمتریم. آن‌ها مرده بودند و زندگی می‌کردند، ما زندگی می‌کنیم و مرده‌ایم...!

ندبه / بهرام بیضایی

گاهی وقت ها  آدم

دلش می خواهد

هوشمندی را کنار بگذارد و

اعتماد کند به کسی

نگاه :


Nikos Economopoulos

و چه دانی که پس ِ هر نگهِ ساده ی من...

چه جنونی

چه نیازی،

چه غمی ست؟


مهدی اخوان ثالث

مرگ

مرگ وقتی‌‌ست که دل نمی‌تپد و ساعت می‌تپد

نگاه :


Nikos Economopoulos

چیز

تو همه چیز ما بودی و
ما هیچ چیز تو نبودیم!

زنگ ورزش


تو را دوست دارم

چنان که کودکان دبستانی

زنگ ورزش را ...


نگاه :


Nikos Economopoulos

و باد در زندگی بعضی ها نقش بسیار مهمی دارد


و اگر باد نبود (غیر از اینکه زندگی چیزی کم داشت) خیلی ها هم پیشرفت نمی کردن

طب دیده درمانی


به محض دیدنت از جای برخیزند بیماران


بنا شد باتماشای تو طب دیده درمانی!!


سیدمحمدعلی رضازاده

بغل

Nikos Economopoulos

"یک دست جام باده و یک دست زلف یار"

این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد

حامد عسگری

آیینه

آیینه را نمی شناسد
او جوانی اش را 
پای دار قالی شانه زده است

کسی که به خودش پی برده بود


ماشین را برای خودش نگه داشت

خودش را پیاده کرد
خودش را به خانه برد
برای خودش چای ریخت
خودش را به رختخواب برد
و خودش را دلداری داد
کسی
که به خودش پی برده بود


علیرضا روشن

می‌کشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد


زانکه می‌ترسم که از عشق تو باشد آه او


شیخ بهایی

عادت

عادت کرده ایم


آنقدر که یادمان رفته است شب


مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد


و یک روز آنقدر صبح می شود


که برای بیدار شدن


دیر است.


لیلا کردبچه

شب بود و خاموشی، و مردم همه خواب

گریه اش را سر داد. شانه هایش لرزید و سرش روی دوش بابا سبحان افتاد. بابا سبحان نتوانست خودش را  نگه دارد، بغضش ترکید، گردنش خم شد و بی اختیار مسیب را بغل کرد و میان خاموشی با هم گریه کردند.... صدایشان را امــا، هیچکس نمی شنید. شب بود و خاموشی، و مردم همه خواب.(ص 136)


آوسنه ی بابا سبحان، محمود دولت آبادی ،موسسه انتشارات نگاه