کفش تنگ نمی‌شود ، پا بزرگ می‌شود

پایم درد می‌کرد. یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود. هر چند کفش تنگ نمی‌شود و پا بزرگ می‌شود؛ ولی آدم چون خودش را نمی‌بیند، تقصیر را گردن چیزهای دیگر می‌اندازد.


گزیده‌ی کتاب «عقرب‌های کشتی بَمبَک»

نوشته‌ی «فرهاد حسن‌زاده»
نشر «افق»


در جایی که مایه خطر،  نقطه صفر هرگونه معناست حتی بازیابی شر هم پیشرفت است.

کلیفورد

گفتی که کنی شوربه پا از قدوقامت


ای کاش که این وعده نیفتد به قیامت

ای دل از وسوسه ی زلف تو مغشوش ترین

من سراپا همه زخمم تو سراپا همه انگشت نوازش باش

اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم

زخم‌ها زیبایند
و زیباتر آن‌که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره‌‌ی نور
و تیمار داری‌‌ات
کرشمه‌‌ای میان زخم و مرهم

عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش
 

حسین منزوی

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم 

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

ای عدم نامی به دست آورده‌ای موجود باش

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد


با من تنها تر از ستارخان بی سپاه

 

حامد عسگری

بغل

"یک دست جام باده و یک دست زلف یار"

این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد

حامد عسگری

«اذیتت کردم. ببخشید.»

«تو نمی تونی من رو اذیت کنی، حتی اگر خودت بخوای.»

بسکه در خرقه ی آلوده زدم لاف صلاح


شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم


حافظ    

عقل و عشق


من : سخنرانی لیلا صادقی خوب بود ؟

ابراهیم : گوش نکردم .

من : پس دو ساعت تو سالن چیکار می کردی ؟

ابراهیم  : نیگاش می کردم !


(از وبلاگ سهراب کشی)


عکاس: steve mccurry


عاشقم گر نیستی، لطفی بکن نفرت بورز


بی تفـــاوت بودنت هر لحظـــــه آبم می کند


یک جبهه ابر پشت دلم بغض کرده است


باید که سنگرم بشود پایمالی‌ات


 سیدمهدی نژادهاشمی


در بیست و هفت سالگی

عاشق‌ شدن در بیست و هفت سالگی
جگر می‌خواهد
و کمی اعتماد به‌نفس
تا اگر بوی کبابت بلند شد
به ضیافت همسایه نسبتش بدهی

همین .


مریم حبیبی

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست 

 از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم 


هوشنگ ابتهاج

جاهل آسوده ،

    فاضل اندر رنج ؛

      فضل مجهول و

        جهل معتبر است 

        چای...

        هر بار خواست چای بریزد، نمانده ای
        رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

        تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
        با واسطه "سلام" برایش رسانده ای

        حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
        از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

        دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است           
        دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
        گفتند باز روسری ات را تکانده ای                  
        گفتند باز روسری ات را تکانده ای

        می خندی و برات مهم نیست ... ای دریغ       
        می رقصی و برات مهم نیست مرگشان
        من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای       
        مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای

        بدبخت من...فلک زده من...بد بیار من...

        امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!


        حامد عسگری

        زود باش

        من نمی گویم زیان کن یا به فکر سود باش 

        ای ز فرصت بی خبر در هر چه هستی زود باش


        بیدل دهلوی


        ز گردون مرگ می خـواهم حیاتم می دهد بی او


        فلک بسیــار زین سان لطف های بی محـل دارد


        حافظ


        غش در معامله!


        به گریه گفتمش ای گل دلم به هیچ بخر


        بخنده گفت که در جنس خویش آب مکن


        رونقی همدانی


        نگاهت، مست مستم کرد ای یار


        مگر چشم تو را میخانه کردند؟


        مهدی سهیلی

        من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی

        تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی

        این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها

        از آه زیــــاد است، نــه از خوردن آشی

        یک بار شده بر جگرم  زخـــم نکاری؟

        یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

        هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم

        بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی

        حامد عسگری

        Raymond Depardon

        دام و دانه


        ما خود بدام و قید تو بودیم  شوقمند


        یارا فریب دانه نه ما را بدام کرد


        نثارگرمرودی

         برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

                                                این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی...؟

        Raymond Depardon

        مگو شرط دوام دوستی دوری ست٬ باور کن


        همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد


        فاضل نظری


        دوست دارم که کست دوست ندارد جز من


        حــیــف بــاشــد کـه تـو در خـاطـر اغـیـار آیـی


        سعدی

        Cornell Capa

        شخصیت محبوب شما در تاریخ کیست؟ 
        ـ من در جغرافیا به دنبالش هستم.

        مگر دریا دلی داند که ما را،


        چه توفان هاست در این سینه ی تنگ!


        عکاس:Felipe Dana

        بیش‌تر ترجیح می‌دم خوش‌شانس باشم تا خوب

        چرا این‌قدر لبخند می‌زنی؟

        رامون چرا این‌قدر لبخند می‌زنی؟
        وقتی نمی‌تونی فرار کنی و دقیقاً به هرکسی محتاج هستی، یاد می‌گیری که با لبخند زدن، گریه کنی! 


        فیلم دریای درون

        آدم نباید زیر بار حرف زور بره مگر اینکه زورش خیلی زیاد باشه!

        Raymond Depardon

        بر سر حرف میارم که سخن بسیارست

        Raymond Depardon

        بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز

        والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود                    آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

        باد روسری اش را برد.

        نگاه ِ هیچ کس،

        به دنبال روسری نرفت!

        تفاوت من و اصحاب کف در این بود


        که سکه های من از ابتدا رواج نداشت


        فاضل نظری