پایم درد میکرد. یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود. هر چند کفش تنگ نمیشود و پا بزرگ میشود؛ ولی آدم چون خودش را نمیبیند، تقصیر را گردن چیزهای دیگر میاندازد.
گزیدهی کتاب «عقربهای کشتی بَمبَک»
نوشتهی «فرهاد حسنزاده»اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم
زخمها زیبایند
و زیباتر آنکه
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فوارهی نور
و تیمار داریات
کرشمهای میان زخم و مرهم
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش
حسین منزوی
من : سخنرانی لیلا صادقی خوب بود ؟
ابراهیم : گوش نکردم .
من : پس دو ساعت تو سالن چیکار می کردی ؟
ابراهیم : نیگاش می کردم !
(از وبلاگ سهراب کشی)
همین .
مریم حبیبی
امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!
حامد عسگری
تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگیها
از آه زیــــاد است، نــه از خوردن آشی
یک بار شده بر جگرم زخـــم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم
بر گونهی سرخابیات افتاد خراشی
حامد عسگری
رامون چرا اینقدر لبخند میزنی؟
وقتی نمیتونی فرار کنی و دقیقاً به هرکسی محتاج هستی، یاد میگیری که با لبخند زدن، گریه کنی!
فیلم دریای درون