من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگیها
از آه زیــــاد است، نــه از خوردن آشی
یک بار شده بر جگرم زخـــم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم
بر گونهی سرخابیات افتاد خراشی
حامد عسگری
دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 23:55