فرق من و نوح

فرق من و نوح را خودم می‌گویم

هر کُره‌خری سوار کشتی نشود !

"عباس صادقی"


Uwe Weber

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم


تو آن شعری که من جایی نمی خوانم که می ترسم


به جانت چشم زخم آید چومی گویند تحسینت


محمدعلی بهمنی

ظاهر به عادی بودن:

ظاهر به عادی بودن یعنی داشتن لبخند بر لب وقتی میل به گریه دارد آدم را میکشد!

"پائولو کوئلیو"



Jonas Bendiksen

هر یک به شکلی از تو مرا دور می‌کنند

نفرین به دوستان تو و دشمنان من

میان این همه شیطان تو چیستی !؟که شبی

هزار دین به فنا داده ای به نیم نگاه

Bruno Barbey

چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی

که یکسر مهربونی دردسر بی

اگر مجنون دل شوریده ای داشت

دل لیلی از آن شوریده تر بی

سی سالگی

همیشه فکر می‌کردم در سی سالگی سحری است.
در ذهن من سی سالگی اتفاق بزرگی بود. فکر می‌کردم آدم‌های سی ساله با همه آدم‌ها فرق دارند. سی‌ساله‌ها نه پیرند و نه جوان، نه خام بودند و نه ناتوان. سی‌ساله‌ها آدم‌های بخصوصی هستند که حرف‌هایشان عاقلانه و رفتارهایشان پخته است، با چند تار موی سپید و نشاط جوانی


نرگس جورابچیان

و گرسنگی جایش را می گیرد!

یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. دو سال گذشت. جیبهایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. گرسنگی از یادم رفته بود.یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج می کنیم؟»

گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتادۀ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمۀ نان از کلۀ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیبهای خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم

و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می زنیم. بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را می بینیم. نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هم را نداریم. در سیالۀ زندگی دست و پا می زنیم، غرق می شویم و جز دلسوزی برای یک دیگر کاری از دستمان ساخته نیست. عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد!


مصظفی مستور

نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان اما

ز برخی از طرفداران این درگاه می ترسم

مرتضی کیوان هاشمی


عکاس:Rodrigo Abd 


عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم


تقــــویم ها گفتنــد و مــــا باور نکردیم


قیصر امین پور




شکر خوشست و لیکن حلاوتش تو ندانی


من این معامله دانم که طعم صبر چشیدم


سعدی


عادت می کنیم

- من نمی دونم شما جوونا با آتیش جهنم  می خوایید چیکار کنید ؟

- به اونم عادت می کنیم !

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد            وجود نازکت آزرده ی گزند مباد

کفش تنگ نمی‌شود ، پا بزرگ می‌شود

پایم درد می‌کرد. یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود. هر چند کفش تنگ نمی‌شود و پا بزرگ می‌شود؛ ولی آدم چون خودش را نمی‌بیند، تقصیر را گردن چیزهای دیگر می‌اندازد.


گزیده‌ی کتاب «عقرب‌های کشتی بَمبَک»

نوشته‌ی «فرهاد حسن‌زاده»
نشر «افق»


در جایی که مایه خطر،  نقطه صفر هرگونه معناست حتی بازیابی شر هم پیشرفت است.

کلیفورد

گفتی که کنی شوربه پا از قدوقامت


ای کاش که این وعده نیفتد به قیامت

ای دل از وسوسه ی زلف تو مغشوش ترین

من سراپا همه زخمم تو سراپا همه انگشت نوازش باش

اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم

زخم‌ها زیبایند
و زیباتر آن‌که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره‌‌ی نور
و تیمار داری‌‌ات
کرشمه‌‌ای میان زخم و مرهم

عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش
 

حسین منزوی

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم 

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

ای عدم نامی به دست آورده‌ای موجود باش

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد


با من تنها تر از ستارخان بی سپاه

 

حامد عسگری

بغل

"یک دست جام باده و یک دست زلف یار"

این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد

حامد عسگری

«اذیتت کردم. ببخشید.»

«تو نمی تونی من رو اذیت کنی، حتی اگر خودت بخوای.»

بسکه در خرقه ی آلوده زدم لاف صلاح


شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم


حافظ    

عقل و عشق


من : سخنرانی لیلا صادقی خوب بود ؟

ابراهیم : گوش نکردم .

من : پس دو ساعت تو سالن چیکار می کردی ؟

ابراهیم  : نیگاش می کردم !


(از وبلاگ سهراب کشی)


عکاس: steve mccurry


عاشقم گر نیستی، لطفی بکن نفرت بورز


بی تفـــاوت بودنت هر لحظـــــه آبم می کند


یک جبهه ابر پشت دلم بغض کرده است


باید که سنگرم بشود پایمالی‌ات


 سیدمهدی نژادهاشمی


در بیست و هفت سالگی

عاشق‌ شدن در بیست و هفت سالگی
جگر می‌خواهد
و کمی اعتماد به‌نفس
تا اگر بوی کبابت بلند شد
به ضیافت همسایه نسبتش بدهی

همین .


مریم حبیبی

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست 

 از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم 


هوشنگ ابتهاج

جاهل آسوده ،

    فاضل اندر رنج ؛

      فضل مجهول و

        جهل معتبر است 

        چای...

        هر بار خواست چای بریزد، نمانده ای
        رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

        تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
        با واسطه "سلام" برایش رسانده ای

        حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
        از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

        دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است           
        دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
        گفتند باز روسری ات را تکانده ای                  
        گفتند باز روسری ات را تکانده ای

        می خندی و برات مهم نیست ... ای دریغ       
        می رقصی و برات مهم نیست مرگشان
        من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای       
        مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای

        بدبخت من...فلک زده من...بد بیار من...

        امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!


        حامد عسگری

        زود باش

        من نمی گویم زیان کن یا به فکر سود باش 

        ای ز فرصت بی خبر در هر چه هستی زود باش


        بیدل دهلوی


        ز گردون مرگ می خـواهم حیاتم می دهد بی او


        فلک بسیــار زین سان لطف های بی محـل دارد


        حافظ


        غش در معامله!


        به گریه گفتمش ای گل دلم به هیچ بخر


        بخنده گفت که در جنس خویش آب مکن


        رونقی همدانی


        نگاهت، مست مستم کرد ای یار


        مگر چشم تو را میخانه کردند؟


        مهدی سهیلی

        من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی

        تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی

        این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها

        از آه زیــــاد است، نــه از خوردن آشی

        یک بار شده بر جگرم  زخـــم نکاری؟

        یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

        هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم

        بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی

        حامد عسگری

        Raymond Depardon