تو آن شعری که من جایی نمی خوانم که می ترسم
به جانت چشم زخم آید چومی گویند تحسینت
محمدعلی بهمنی
ظاهر به عادی بودن یعنی داشتن لبخند بر لب وقتی میل به گریه دارد آدم را میکشد!
"پائولو کوئلیو"
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی
که یکسر مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی
همیشه فکر میکردم در سی سالگی سحری است.
در ذهن من سی سالگی اتفاق بزرگی بود. فکر میکردم آدمهای سی ساله با همه آدمها فرق دارند. سیسالهها نه پیرند و نه جوان، نه خام بودند و نه ناتوان. سیسالهها آدمهای بخصوصی هستند که حرفهایشان عاقلانه و رفتارهایشان پخته است، با چند تار موی سپید و نشاط جوانی
نرگس جورابچیان
یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. دو سال گذشت. جیبهایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. گرسنگی از یادم رفته بود.یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج می کنیم؟»
گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتادۀ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمۀ نان از کلۀ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیبهای خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم
و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می زنیم. بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را می بینیم. نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هم را نداریم. در سیالۀ زندگی دست و پا می زنیم، غرق می شویم و جز دلسوزی برای یک دیگر کاری از دستمان ساخته نیست. عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد!
مصظفی مستور
پایم درد میکرد. یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود. هر چند کفش تنگ نمیشود و پا بزرگ میشود؛ ولی آدم چون خودش را نمیبیند، تقصیر را گردن چیزهای دیگر میاندازد.
گزیدهی کتاب «عقربهای کشتی بَمبَک»
نوشتهی «فرهاد حسنزاده»اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم
زخمها زیبایند
و زیباتر آنکه
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فوارهی نور
و تیمار داریات
کرشمهای میان زخم و مرهم
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش
حسین منزوی
من : سخنرانی لیلا صادقی خوب بود ؟
ابراهیم : گوش نکردم .
من : پس دو ساعت تو سالن چیکار می کردی ؟
ابراهیم : نیگاش می کردم !
(از وبلاگ سهراب کشی)
همین .
مریم حبیبی
امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!
حامد عسگری