نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام 


از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم




طرفِ دلتنگ
همیشه ما بودیم 

ایلهان برک

معشوق را "دلارام" می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد


در آدمی، عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم مُلک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طّب و غیر ذلک می‌کنند و آرام نمی‌گیرند، زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است. آخر، معشوق را "دلارام" می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد - پس به غیر چون آرام گیرد؟ این جمله ی خوشی ها و مقصودها چون نردبانی است و چون پایه‌های نردبان، جای اقامت و باش نیست، از بهر گذشتن است. خُنُک او را که زودتر بیدار و واقف گردد، تا راهِ دراز بر او کوته شود و در این پایه‌های نردبان عمرِ خود را ضایع نکند.



فیه ما فیه

مولانا جلال الدین محمد بلخی



شاید هر ثانیه ، ساعت ها حرف دارد



این که عزلت و گوشه گیری با فضیلت تر است یا رفت و آمد با مردم،نسبت به اشخاص و احوال آنان تفاوت می کند


پیشنهاد می شود :


Night Train to Lisbon 2013






• مثل اینکه راستی راستی از پشت کوه اومدی


•• نه،ولی تصمیم دارم برم همون طرفا


با دست پاچگی برایت سلام فرستاد


یادت می‌آید

دختری را دوست داشتی
هفت سال پیش ؟
دیروز دیدمش.
چقدر خوشحال شد از دیدنم .
کنار خیابان ایستادیم
حال و احوالی کردیم .
شوهر کرده است
یک پسر دارد و یک دختر .
درباره تو پرسید
گفتم همانی که بودی
هیچ چیز فرقی نکرده .
گفت آهان.
خوشبخت است و شوهرش را دوست دارد
خانه‌ای برای خود دارند ..
با دست پاچگی
برایت سلام فرستاد.


بهجت نجات گیل


نه...واقعا؟


اونقدر که از بقیه شاکی هستی از خودتم شاکی هستی؟



وعده وصل تو می پرورم اندر سر خویش

می گذارم به سر خویش کلاهی گاهی

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست


دل‌خوشم با غزلی تازه، همینم کافی‌ست

تو مرا باز رساندی به یقینم، کافی‌ست

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافی‌ست

گله‌ای نیست، من و فاصله‌ها هم‌زادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین‌قدر که گرم است زمینم کافی‌ست

من همین‌قدر که با حال و هوایت گه‌گاه
برگی از باغچه‌ی شعر بچینم کافی‌ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب‌ترینم کافی‌ست


محمد علی بهمنی


جوانی بگذرد تو قدرش ندانی



مثل یک کودک معلول که در کنج کلاس


پچ پچ هر دو نفر را به خودم می گیرم



گویند شخصی به نامحرمی نگاه کرد.برای تنبیه نفس خود قرارگذاشت تا زنده است آب سرد نیاشامد


معراج السعاده



گویند:
+ چرا تو دل بدیشان دادی؟
- ولله که من ندادم، ایشان بردند.

؟


اگر آنچه می کنیم نماز است پس چرا به جز تنزل و هبوط در خود نمی یابیم؟


معجزه نمیشه


آقا خسرو:حالت چرا اینقد خرابِ حالا؟

علی: از اون تو فهمیدی؟

آقا خسرو:قیافت نک و ناله از بیست فرسخی پیداست برزخی...اصن همتون انگار برزخید...همتون منتظرین یه چیزی بشه زندگیتون رو از این رو به اون رو بکنه انگار زلزله است...همه ناراضین همم نشستن منتظر معجزه...هر کی رو می بینی داره غر میزنه...بسه دیگه بابا...از وضعت ناراضی هستی یه تکونی به خودت بده عوضش کن...نمی تونی می ترسی ولش کن...معجزه نمیشه

؟


به راستی چه فایده ای مترتب است بر آراستن ظاهر و کاستن باطن ؟



هی فکر می کنم... و به جایی نمی رسم


هی فکر می کنم... و سرم درد می کند




موجم... به هر طرف که بیایم زیادی ام...



اونقدر دوستش داشت که جرات نمیکرد بره بهش بگه...

تو جزء اولویت هایش نیستی


هیچ کس سرش آنقدر شلوغ نیست که زمان از دستش در برود و تو را از یاد ببرد، همه چیز برمی گردد به اولویت های ذهن آن آدم، اگر کسی به هر دلیلی تو را فراموش کرد، فقط یک دلیل دارد:
تو جزء اولویت هایش نیستی...

 پائولو کوئلیو 

تنهای تنهای تنها


واقعیت این است که ما همگی در این سیاره، تنها هستیم. هر کدام از ما کاملا تنهاییم و هرچه زودتر این حقیقت را بپذیریم، به نفعمان خواهد بود. بسیاری از مردم تنها زندگی می کنند، چه ازدواج کرده باشند و چه مجرد باشند. بدون هیچ یافتنی، همیشه در جستجو بوده اند…


 پلی به سوی جاودانگی ، ریچارد باخ ، مترجم: فهیمه سارخانی


؟


می گویم نمی شود یک شب بخوابی و 


صبح زود  


یکی بیاید و بگوید  


هر چه بود تمام شد به خدا ... ؟ 


چند وقت دیگه میپرم


پسره خونه اش از نزدیک ترین روستا سه کیلومتر فاصله داشت! باباش با فروش گاو خرج خونه و خونواده اشو در میاورد. بچه ی یکی از روستاهای فومن بود. درس خون بود و دانشگاه دولتی قبول شد : مکاترونیک - کرمان. همونجا میرفت سر کار، یه مدت رفت سر کار و پول خوبی به دست آورد. با پولش رفت کلاس انگلیسی، سه سال انگلیسی خوند و فول شد و شد مترجم زبان انگلیسی ... زمانهایی که وقتش آزاد بود میرفت ماسوله و واسه توریستا ترجمه میکرد و پول میگرفت. میگفت به زبان آلمانی علاقه دارم، بعد از دو سال که دیدمش گفت "با پولی که از مترجمی در آوردم رفتم کلاس آلمانی و تو دو سال آلمانی رو یاد گرفتم. یه روز که رفته بودم ماسوله و با توریستا صحبت میکردم با یه توریست آلمانی روبه رو شدم و آوردم خونه و بهشون اون شب رو غذا و جا خواب دادم، از قضا توریسته تو رشته مکاترونیک فعالیت داشته و ظاهرا صاحب شرکت بوده ، بهم گفت واست دعوت نامه میفرستم بیا اونجا و پیشم کار کن، میگفت دنبال گرفتن ویزام، چند وقت دیگه میپرم."


آقای رایمون


؟


راه تردید مسیر گذر عاشق نیست


چه کنم با چه کنم‌های دل بی هدفم؟




؟


عیسی دمی کجاست که احیای ما کند؟ 



سلام بر آنان 

که در پنهان خویش 

بهاری برای شکفتن دارند 

و می‌دانند 

هیاهوی گنجشک‌های حقیر 

ربطی با بهار ندارد