با دست پاچگی برایت سلام فرستاد


یادت می‌آید

دختری را دوست داشتی
هفت سال پیش ؟
دیروز دیدمش.
چقدر خوشحال شد از دیدنم .
کنار خیابان ایستادیم
حال و احوالی کردیم .
شوهر کرده است
یک پسر دارد و یک دختر .
درباره تو پرسید
گفتم همانی که بودی
هیچ چیز فرقی نکرده .
گفت آهان.
خوشبخت است و شوهرش را دوست دارد
خانه‌ای برای خود دارند ..
با دست پاچگی
برایت سلام فرستاد.


بهجت نجات گیل