از لذّت این شرشر باران چه بگویم؟


حرفِ دلِ من شعر و سکوت و سخنم، شرم

با این زن پتیاره­ی عریان چه بگویم؟


از بُغضِ فراموشیِ «همّت» به «مدرّس»

از «باکری» خسته به «چمران» چه بگویم؟


با دخترکِ فال­فروشِ لبِ مترو

یا بیوه زنِ بچّه به دندان چه بگویم؟


زن با غمِ شش عائله با من چه بگوید؟

من با شکمِ گُشنه به ایمان چه بگویم؟


با او که گُل آورده دم شیشه­ ی ماشین

از لذّت این شرشر باران چه بگویم؟


دامانِ رها، موی پریشان، منِ شاعر

با خشمِ دو مامورِ مسلمان چه بگویم؟


تا خرخره شهری به لجن رفته و حالا

ماندم که به یک چاک گریبان چه بگویم!؟