جدال معنایی؟!

مثلا همین کریستوفر را در نظر بگیرید (یا اصلا بگیرید ببرید! هشت سال کارکرده اما در حدِ نو است). سرچشمه‌ی مشکلات ما با کریستوفر این است که او به معنی دقیق واژه‌ها علاقه‌ دارد ولی ما به این علاقه‌ داریم که او لباس‌هایش را از کف خانه جمع کند. من می‌گویم: «کریستوفر، برو حموم و همه‌ی چیزاتم بریز تو لباس‌شویی.» و او می‌گوید: «باشه ولی لباس‌شویی خراب می‌شه.» در این لحظه، جواب درست این است که «اشکالی نداره. بذار خراب بشه.» اما غرور باعث شده تا سال‌ها تجربه، هیچ تاثیری روی من نگذارد و من (ابله ابدی) می‌پرسم: «چرا لباس‌شویی خراب می‌شه؟» توضیح می‌دهد: «خب، اگه بخوام همه‌ی چیزام رو بریزم توش باید کفشامم بریزم. ماشین خراب می‌شه دیگه.» سعی می‌کنم خونسردی خودم را حفظ کنم و بامهربانی می‌گویم: «خیلی‌خب. غیر از کفشات.» سوارِ مهربانی من می‌شود و شادمان اعلام می‌کند: «پس یعنی کمربندم رو بندازم تو ماشین؟» نمی‌دانم در این لحظه چه حرفی می‌زنم که شوهرم می‌گوید: «عزیزم، نباید این‌جوری سرش داد بزنی.»

و نسخه‌ی دیگری از این جدال معنایی:

«پات رو نکوب به پایه‌ی میز.»

«نمی‌کوبم، می‌زنم.»

«خب پس پات رو نزن به پایه‌ی میز.»

«پام نیس. چنگاله.»

«خب پس چنگال رو نزن به پایه‌ی میز.»

«همچین چنگال خوبی هم نیس…» و به همین‌ترتیب.

جین کر/ ترجمه: احسان لطفی

داستان همشهری