یک عمر در گفتن دویدی ٬ کوله بارت کو؟
احساس غربت میکنی وقتی که شوقی نیست
پشت پنجرهی شعر ایستادهام
به تو نگاه میکنم
تو تنها دلخوشی منی
و فقط
از پشت همین پنجره دیده میشوی !
رسول یونان
مرگ وقتیست که دل نمیتپد و ساعت میتپد
تو همه چیز ما بودی و
ما هیچ چیز تو نبودیم!
و اگر باد نبود (غیر از اینکه زندگی چیزی کم داشت) خیلی ها هم پیشرفت نمی کردن
Nikos Economopoulos
"یک دست جام باده و یک دست زلف یار"
این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد
حامد عسگری
ماشین را برای خودش نگه داشت
خودش را پیاده کردعلیرضا روشن
عادت کرده ایم
آنقدر که یادمان رفته است شب
مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد
و یک روز آنقدر صبح می شود
که برای بیدار شدن
دیر است.
لیلا کردبچه
گریه اش را سر داد. شانه هایش لرزید و سرش روی دوش بابا سبحان افتاد. بابا سبحان نتوانست خودش را نگه دارد، بغضش ترکید، گردنش خم شد و بی اختیار مسیب را بغل کرد و میان خاموشی با هم گریه کردند.... صدایشان را امــا، هیچکس نمی شنید. شب بود و خاموشی، و مردم همه خواب.(ص 136)
آوسنه ی بابا سبحان، محمود دولت آبادی ،موسسه انتشارات نگاه
یک روز دری به تخته می خورد !
باد قاصدکی می آورد،
که عطر ِ آفتاب و آرزوهای مرا می دهد !
این خط ! این نشان !
یغما گلرویی
مِثل همیشه ات
که دعاهایم را نشنیده می گیری
یک بار هم
گناهانم را
ندیده بگیر ...
دلقک دعا می خوانَد
و فرشتگان می خندند...
عبدالحمید ضیایی
رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد
گاه لبخندی ، نگاهی را به راهی دوخته