اگر میخواستم برای آینده ی شما فقط یک نصیحت بکنم، مالیدن کرم ضد آفتاب را توصیه میکردم


اگر میخواستم برای آینده ی شما فقط یک نصیحت بکنم، مالیدن کرم ضد آفتاب را توصیه میکردم. آثار مفید و دراز مدت کرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالی که سایر نصایح من هیچ پایه و اساس قابل اعتمادی جز تجربه های پر پیچ و خم شخص بنده ندارند

 

اینک این نصایح را خدمتتان عرض میکنم: قدر نیرو و زیبایی جوانیتان را بدانید، ولی اگر هم ندانستید، مهم نیست! روزی قدر نیرو و زیبایی جوانی تان را خواهید دانست که طراوت آن رو به افول گذارد. اما باور کنید تا بیست سال دیگر، به عکسهای جوانی خودتان نگاه خواهید کرد و به یاد می آورید چه امکاناتی در اختیارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده اید. آن طور که تصور می کردید چاق نبودید. همه چیز در بهترین شرایطش بوده تا شما احساس خوب داشته باشید. نگران آینده نباشید. اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید، فقط این را بدانید که نگرانی همان اندازه مؤثر است که جویدن آدامس بادکنکی در حل یک مساله ی جبر. مشکلات اساسی زندگی شما بی تردید چیزهایی خواهند بود که هرگز به مخیله ی نگرانتان هم خطور نکرده اند، از همان نوعی که یک روز سه شنبه ی عاطل و باطل ناگهان احساس بد پیدا می کنید و نسبت به همه چیز بدبین میشوید!با دل دیگران بی رحم نباشید .

عمرتان را با حسادت تلف نکنید.


گاهی شما جلو هستید و گاهی عقب.

مسابقه طولانی است و سر انجام، خودتان هستید که با خودتان مسابقه میدهید.


ناسزا ها را فراموش کنید.

اگر موفق به انجام این کار شدید راهش را به من هم نشان بدهید.


نامه های عاشقانه ی قدیمی را حفظ کنید.


صورت حسابهای بانکی و قبضها و ... را دور بیاندازید.


اگر نمی دانید می خواهید با زندگیتان چه بکنید، احساس گناه نکنید.

جالبترین افرادی را که در زندگی ام شناخته ام در 22 سالگی نمی دانستند می خواهند با زندگیشان چه کنند.

برخی از جالبترین چهل ساله هایی هم که می شناسم هنوز نمیدانند.


تا میتوانید کلسیم بخورید.

با زانوهایتان مهربان باشید.

وقتی قدرت زانوهای خود را از دست دادید کمبودشان را به شدت حس خواهید کرد.

 

ممکن است ازدواج کنید، ممکن است نکنید.

ممکن است صاحب فرزند شوید، ممکن است نشوید.

ممکن است در چهل سالگی طلاق بگیرید، احتمال هم دارد که در هشتاد و پنجمین سالگرد ازدواجتان رقصکی هم بکنید.

هرچه می کنید، نه زیاد به خودتان بگیرید، نه زیاد خودتان را سرزنش کنید.

انتخابهای شما بر پایه ی 50 درصد بوده، همانطور که مال همه بوده.

 

دستورالعملهایی که به دستتان میرسد را تا ته بخوانید، حتی اگر از آنها پیروی نمی کنید.


از خواندن مجلات زیبایی پرهیز کنید.

تنها خاصیت آنها این است که بشما بقبولانند که زشتید.

 

با خواهران و برادران خود مهربان باشید.

آنها بهترین رابط شما با گذشته هستند و به گمان قوی تنها کسانی هستند که بیش از هر کس دیگر در آینده به شما خواهند رسید.

 

به یاد داشته باشید که دوستان می آیند و می روند، ولی آن تک و توک دوستان جان جانی که با شما می مانند را حفظ کنید.


برای پل زدن میان اختلافهای جغرافیایی و روشهای زندگی سخت بکوشید، زیرا هرچه بیشتر از عمر شما بگذرد، بیشتر پی می برید که به افرادی که در جوانی می شناختید محتاجید.


سفر کنید

برخی حقایق لاینفک را بپذیرید:

قیمتها صعود می کنند، سیاستمداران کلک میزنند، شما هم پیر میشوید.

و آنگاه که شدید، در تخیلتان به یاد می آورید که وقتی جوان بودید قیمتها مناسب بودند، سیاستمداران شریف بودند، و بچه ها به بزرگترهایشان احترام میگذاشتند.


به بزرگترها احترام بگذارید.


توقع نداشته باشید که کس دیگری نان آور شما باشد.

ممکن است حساب پس اندازی داشته باشید.

شاید هم همسر متمولی نصیبتان شده باشد.

ولی هیچگاه نمی توانید پیش بینی کنید که کدام خالی میشود یا بشما جاخالی می دهد.


خیلی با موهایتان ور نروید وگرنه وقتی چهل سالتان بشود، شبیه موهای هشتاد ساله ها میشود.


نخ دندان به کار ببرید .


در شناخت پدر و مادرتان بکوشید ،هیچ کس نمی داند که آنان را کی برای همیشه از دست خواهید داد.

دقت کنید که نصایح چه کسی را می پذیرید، اما با کسانی که آنها را صادر می کنند بردبار و صبور باشید.


نصیحت ، گونه ی دیگر غم غربت است.

ارائه ی آن روشی برای بازیافت گذشته از میان تل زباله ها، گردگیری آن و ماله کشیدن بر روی زشتی ها و کاستی هایشان و مصرف دوباره ی آن به قیمتی بالاتر از آنچه ارزش دارد، است.

اما اگر به این مسایل بی توجه هستید لااقل حرفم درمورد کرم ضد آفتاب بپذیرید

گاهی چنان قانون موبه‌مو اجرا می‌شود که مو بر تن آدم سیخ می‌شود


گفت: چند روز پیش یکی از همسایه ها داشت با تفنگ بادی به یاکریم‌ها شلیک می‌کرد،‌ زنگ زدم اورژانس اجتماعی بیاید. گفتم: آمد؟ گفت: نیامدند، گفتند اگر به آدمی چیزی شلیک کرد بگویید بیاییم. گفتم: دیوانه است، کسی که به یاکریم رحم نمی‌کند به زن‌ و بچه من رحم می‌کند؟ گفتند: داشتن تفنگ بادی و شلیک به یاکریم جرم نیست. یعنی مهندس گاهی چنان قانون موبه‌مو اجرا می‌شود که مو بر تن آدم سیخ می‌شود. گفتم: بله، و گاهی هم چنان اجرا نمی‌شود که مو بر تن آدم سیخ می‌شود. گفت: کلا موی سرمان سیخ است در این روزگار؛

رضا ساکی/ سیتالوپرام ۵۵۳

عاقلانه‌ترین کار همین است


لحظه‌ای می‌رسد که آدم از همه چیز دست می‌کِشد، چون عاقلانه‌ترین کار، همین است


روز می سوزانیم و روزگار می گذرانیم

چارلز بوکوفسکی-عامه پسند


دست هایم را حرام کرده ام . همین طور ذهنم را ...!


 چارلز بوکوفسکی   عامه پسند

تجربه ام حکم می کندوقتی کسی باتمام قوا میکوشدبه چیزی برسد،نمی تواند،و وقتی باهمه ی توان ازچیزی می گریزد،معمولاْ همان سر راهش سبز می شود


هاروکی مورا کامی

در من چراغی روشن کن


 تاریکم ، آنچنان که خون در رگ‌هایم ، کورمال کورمال می‌رود ، و هی صدای افتادن و شکستن چیزی می‌آید ، در من چراغی روشن کن ...


رضا حاجیانی

نگاه :

Larry Towell

نگاه :

Nicolas Tikhomiroff

باید که به صحرا بزنم گاه گداری

این شهر برای منِ بی حوصله تنگ است

دیگه نمیتونم وقتم رو با انجام کارهایی که دوست ندارم هدر بدم

مهم ترین چیزی که چند روز پیش موقعی که 65 سالم شد فهمیدم، این بود که دیگه نمی تونم وقتم رو با انجام کارهایی که دوست ندارم هدر بدم


The Great Beauty

من سردم است و 

زمستان

هیچ نقشی در این میان ندارد

گزیده‌ی کتاب تاریخ ایران مدرن


اعمال تجدیدنظر اساسی در پیش‌نویس اولیه‌ی (قانون اساسی) مورد نظر بازرگان نه تنها حیرت گروه‌های سکولار را به همراه داشت بلکه دولت موقت و شریعتمداری را هم که نسبت به نگره‌ی ولایت فقیه خمینی دچار تردید بود، با ناباوری روبه‌رو کرد. بازرگان و هفت تن از اعضای دولت موقت در نامه‌ای به امام خمینی از وی خواستند که مجلس خبرگان را به دلیل تدوین یک قانون اساسی ناقض حاکمیت ملی، فاقد اجماع لازم، به مخاطره انداختن ملت به واسطه‌ی سلطه‌ی روحانیون، ارتقای جایگاه علما به «طبقه حاکم»، و هم‌چنین تضعیف دین از این نظر که نسل‌های آینده همه‌ی کم‌بودها را به حساب اسلام خواهند گذاشت، منحل کند.

گزیده‌ی کتاب تاریخ ایران مدرن
نوشته‌ی یرواند آبراهامیان
ترجمه‌ی ابراهیم فتاحی
نشر نی


چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم

 نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن                                                                 

فاضل نظری

با کلمات می شود همه کار کرد


چیزی که دوست دارم این است که کسی بشوم مثل ویکتور هوگو. آقای هامیل می گوید با کلمات می شود همه کار کرد, بی آنکه کسی را به کشتن بدهیم

همیشه آنچه را که آدم می خواهد انجام بدهد نمی تواند ولی به رغم همه اینها در برابر آنچه که هست و انجام داده ، مسئول است


ژان پل سارتر

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم 


دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم


 ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز


 کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم


سعدی


کنار پنجره گیسو به گیسوی شب و باران

حواست نیست عاشق کرده‌ای حتی درختان را

یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود

فضا تنگ بود و  

سقف آسمان کوتاه

نفسم گرفت از این شهر، در ِ این حصار بشکن...


شفیعی کدکنی

دلم رفت

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت

بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت


از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد

در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت


رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!

پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت


مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت

مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت


مــن از دیــار «مـنــزوی» ، او اهــل فـــردوس

یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت


ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد

زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت


ای کـاش اصـلا مـــن نمی رفــتـم کــنــارش

امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت


دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد

دیـروز طـوفـان شد،چه طـوفـانی... (   )رفت

 


کاظم بهمنی

زندگی یعنی چه ؟


با خودم می گفتم

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله ی آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردنِ در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛

که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله ی گرمی امّید تو را، خواهد کشت

زندگی درکِ همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است،

که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهیِ با، امّید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه ی خاک

به جا می ماند

 زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریاییِ یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ی ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه ی روشن خاک است، در آیینه ی عشق

زندگی، فهمِ نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیراییِ از تقدیر است

وزن خوشبختیِ من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره ی آمدن و رفتن ماست

لحظه ی آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.


سهراب سپهری

برخیز تا هزار قیامت به پا کنی

بر خیز و مرد باش، ولیکن حذر، حذر 

 زنهار، بی گدار نباید به آب زد  


همدرد من! عزیز من! ای مرد بینوا

آخر تو نیز زنده‌ای، این خواب جهل چیست

 

مرد نبرد باش که در این کهن سرا

کاری محال در بر مرد نبرد نیست

 

زنهار، خواب غفلت و بیچارگی بس است

هنگام کوشش است اگر چشم واکنی

 

تا کی به انتظار قیامت توان نشست

برخیز تا هزار قیامت به پا کنی

او صریح خودش را فاش نمی کند بلکه گاهی رفتاری می کند که اتفاقا خلاف شخصیت خودش است

کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می کند

کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند

حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می کند

فقـط برای کام خود لـب تو را نمی گزم

کسی که شهد می خورد عسل ارائه می کند

نشسته تـوی دفترم نگاه ِ لــــرزه افـکنت

و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه می کند

به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت

به خاطر ِ معـــاد تـو اجـــل ارائه می کند

« رفــاه ِ» دست های تو شنیده ام به تازگی

برای جــذب مشتری « بغـــل » ارائه می کند

ظهــر ، کلاس ِ دینی و مـن و تـو و معـلمی

که هی برای بـــودنت عـلل ارائه می کند

کاظم بهمنی

گفت: «روزنامه نمی‌خونم.»

«به‌خاطر همینه که هنوز لبخند می‌زنی.»

-برگردیم

-نه،یه کم دیگه بریم

پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست


گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را»

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را


چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت ترین زلزله ها را


پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله ها را


ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس بله ها را


بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

یک بار دگر پر زدن چلچله ها را


یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش

بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...

صلاح ِ کار کجا و من ِخراب کجا

نگاه :


Peter van Agtmael

بر سرش چتر گرفتم 
دیدم 
او خودش باران است

چه دردمند و مطیع

            به بهبودی می اندیشد

            زخمی که با دستمال همسایه بسته می شود.

 

 جواد گنجعلی

نگاه :

Nikos Economopoulos

ازخدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست


                                سخت کار ما بود  کز ما خدا برگشته است                            

«می» را حرام کرده و شاید به این دلیل:

«مستی» به زور بادیه و مِی نمی شود

زندگی سبز و مرگ سرخ مبارک


هیچ دلی عاشق و دچار مبادا

عاقبت چشم ، انتظار مبادا

 

می‏روی و ابرها به گریه که برگرد

چشم خداوند اشکبار مبادا


تشنه لبی مست رفته است به میدان

این خبر سرخ ناگوار مبادا


تشنه لبی مست رفته است به میدان

آینه با سنگ در کنار مبادا


تشنه لبی مست رفته است به میدان

وعده ی دیدار بر مزار مبادا


تشنه لبی مست رفته است به میدان

تشنه لب مست بی قرار مبادا


شیهه اسبی شنیده می شود از دور

شیهه اسبی که بی سوار مبادا


این طرف آهو دوید آن طرف آهو

دشت در اندیشه ی شکار مبادا


وسعت دشت است و وحشت رم اسبان

غنچه ی سرخی به رهگذار مبادا


زندگی سبز و مرگ سرخ مبارک

دشت پر از لاله بی بهار مبادا


عالم کثرت گشود راه به وحدت

هیچ به جز آفریدگار مبادا

 

فاضل نظری