نشانی پای مفقودم را از آفتاب نیمروز بگیر
سرم را از نیزار
دستم را از خور
تکه های تن مرا از ارتفاع و باد
چشمم را از منقار پرندگان.
جمع که شدیم کنار هم،
روی بُرجک نگهبانی در مرز طلاییه
کنار ایستگاه پمپاژ نفت
می بینی هنوز سعی می کنم
در خیابان های شلوغ شهر
تو را پیدا کنم با دوربین نظامی.
درست پیش از آنکه
خمپاره مرا
تکه تکه کند این طور،
دلبر غمگینم!
داریوش معمار
مجموعه شعر «اصطبل»
نذر کردهام
یک روزی که خوشحالتر بودم
بیایم و بنویسم که:
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربههای روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .
یک روزی که خوشحالتر بودم
میآیم و مینویسم که
«این نیز بگذرد»
مثل همیشه که همهچیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است .
یک روزی که خوشحالتر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم ،
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم میشود ،
رنگارنگ، از همهرنگ ، بخر و ببر !
یک روزی که خوشحالتر بودم
نذرم را ادا میکنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی
لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بیزمستان مزه نمیدهد
و هیچ آسیاب آرامی بیطوفان .
مهدی اخوان ثالث
هیچ می دانی چرا چون موج٬
در گریز از خویشتن٬ پیوسته می کاهم؟
-زان که بر این پرده تاریک٬
این خاموشی نزدیک٬
آنچه می خواهم نمی بینم٬
و آنچه می بینم نمی خواهم.
محمدرضا شفیعی کدکنی
ﻣﻦ ﻫنوز
ﮔﺎﻫﯽ
یباﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ
یباﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ
ﺗﻮ ﺭﺍ
یباﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...
ناظم حکمت
وقتی چیزهایی در ذهنت تغییر کند ، آنگاه کل دنیا تغییر می کند ؛ چون نگاه تو به دنیا متفاوت می شود
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ....
«مکدونالد» ظاهر کشوری است که «وجه عامش» را صادر میکند و «وجه خاص»اش را وارد میکند، دانشگاههای آمریکایی، تنها در آمریکا هستند و بس و همبرگر و کوکاکولای آمریکایی دنیا را برداشته.
«همبرگر و کوکا» را صادر میکنند و جوان باهوش و مستعد شرقی را «وارد» و این یعنی بهترین تجارت و این است که مردمان این سرزمین مردمان سهل و ممتنعی هستند، هم عامه و سادهاندیش، هم باهوش، پیچیده و فرصتساز.
هیچ ساختمان و مکانی تابلوی بزرگ و نماخرابکن ندارد، انگار که هر ساختمان، شکل ظاهرش، نماد و معرفش است نه یک تابلوی بزرگ احیاناً نئونی که اسمش را بخواهد اعلام کند؛ حتی خود دانشگاه جلوی درب ورودی نشان کوچکی دارد و بس. نام دانشکدهها هم با حروف فلزی بسیار کوچک جلوی ساختمان نوشته شده است.
گزیدهی کتاب «هاروارد مکدونالد»
43 نمای نزدیک از سفر آمریکا
نوشتهی «سیّدمجید حسینی»
نشر «افق»
انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند،
وگرنه از درون پوک میشود.
و بیکاری بدتر از تنهایی است.
آدم ِ بیکار در جمع هم تنهاست...
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای! آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده آیندهای ما
قیصر امین پور
یک عمر در گفتن دویدی ٬ کوله بارت کو؟
احساس غربت میکنی وقتی که شوقی نیست
پشت پنجرهی شعر ایستادهام
به تو نگاه میکنم
تو تنها دلخوشی منی
و فقط
از پشت همین پنجره دیده میشوی !
رسول یونان
مرگ وقتیست که دل نمیتپد و ساعت میتپد
تو همه چیز ما بودی و
ما هیچ چیز تو نبودیم!
و اگر باد نبود (غیر از اینکه زندگی چیزی کم داشت) خیلی ها هم پیشرفت نمی کردن
Nikos Economopoulos
"یک دست جام باده و یک دست زلف یار"
این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد
حامد عسگری
ماشین را برای خودش نگه داشت
خودش را پیاده کردعلیرضا روشن
عادت کرده ایم
آنقدر که یادمان رفته است شب
مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد
و یک روز آنقدر صبح می شود
که برای بیدار شدن
دیر است.
لیلا کردبچه
گریه اش را سر داد. شانه هایش لرزید و سرش روی دوش بابا سبحان افتاد. بابا سبحان نتوانست خودش را نگه دارد، بغضش ترکید، گردنش خم شد و بی اختیار مسیب را بغل کرد و میان خاموشی با هم گریه کردند.... صدایشان را امــا، هیچکس نمی شنید. شب بود و خاموشی، و مردم همه خواب.(ص 136)
آوسنه ی بابا سبحان، محمود دولت آبادی ،موسسه انتشارات نگاه