کوچ تا چند؟!


کوچ تا چند؟! 

مگر می شود از خویش گریخت




درسایه‌ی چیزی که نیست

نشسته است و چیزی که نیست را

ورق می‌زند



داشت از دیدار چشمان تو بر می گشت که


(محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت)


کمال این است وبس


گوهر خود را هویدا کن،کمال این است و بس


خویش را درخویش پیدا کن، کمال این است وبس


سنگ دل را سرمه کن درآسیای رنج ودرد


دیده را زین سرمه بینا کن، کمال این است وبس


هم نشینی با خدا خواهی اگردرعرش رب


در درون اهل دل جا کن، کمال این است وبس


هر دو عالم رابه نامت یک معما کرده اند


ای پسرحل معما کن،کمال این است و بس


دل چو سنگ خاره شد،ای پور عمران با عصا


چشمه ها زین سنگ خارا کن، کمال این است وبس


پند من بشنو به جز با نفس شوم بد سرشت


باهمه عالم مدارا کن، کمال این است و بس


ای معلم زاده ازآدم اگر داری نژاد


چون پدرتعلیم اسما کن، کمال این است وبس


چند می گویی سخن از درد و رنج دیگران


خویش را اول مداوا کن، کمال این است وبس


سوی قاف نیستی پرواز کن بی پروبال


بی محابا صید عنقا کن، کمال این است وبس


چون به دست خوشتن بسی تو پای خویشتن


هم به دست خویشتن وا کن، کمال این است و بس


کوری چشم عدو را روی در روی حبیب


خاک ره بر فرق اعدا کن، کمال این است و بس



میرزا حبیب خراسانی

درد است که آدمی را رهبر است


درد است که آدمی را رهبر است. در هر کاری که هست تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون او نخیزد، او قصد آن کار نکند و آن کار او را میسرنشود. خواه دنیا ، خواه آخرت ، خواه بازرگانی ، خواه پادشاهی ، خواه علم ، خواه نجوم و غیره



ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد


سیاه مست چه داند نگاهبانی چیست


دل رمیده ی ما را به چشم خود مسپار


سیاه مست چه داند نگاهبانی چیست


صائب تبریزی