ز ما به شیخ شهر بگو دور ،دور توست
بار دگر ردای ریا را به بر بکش
تا مست و بی خبر به شبستان مسجدیم
بر منبر مراد، هوار خبر بکش
محمود توحیدی( ارفع کرمانی)
مثل روزنامهها، اول همه را سر کار میگذارند
بعد آگهی استخدام میزنند
بچههای وظیفه، یا شاعر شدهاند یا خواننده!
خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر میکند، یکی احکام میخواند
یکی به سرعت پیر میشود
و آن یکی مدام نق میزند:
مردهشور ریختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟
اکبر اکسیر
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه های خاک
یک روز می توانست
همراه خویشتن ببرد
هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک
شفیعی کدکنی
دلـبـرا چـنـدیـن عـتـاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟
از مـن مـهـجـور سـرگـردان چـه دیـدی؟ بـاز چـیست؟
اوحدی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم | نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم | |
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم | شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم | |
حکایتی ز دهانت به گوش جان آمد | دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم | |
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی | که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم | |
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم | که گر ز پای درآیم به دربرند به دوشم | |
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب | که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم | |
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم | که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم | |
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن | سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم | |
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل | که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم |
تمام اصلهای حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم:
هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.
پابلو نرودا
ﻣــﺮﻫــﻢ ﺯﺧــﻢ ﻫــﺎﯼ ﻛﻬﻨــﻪ ﺍﻡ
ﻛﻨــﺞ ﻟﺒــﺎﻥ ﺗــﻮﺳــﺖ!
ﺑــﻮﺳــﻪ ﻧﻤــﯽ ﺧــﻮﺍﻫــﻢ
ﭼﻴﺰﻱ ﺑﮕــﻮ...
"ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ"
چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور
من عاشقـــم به دیدنت از تپه های دور
من تشنــه ام بـــــــه رد شدنت از قلمرو ام
آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور
رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات
اردیبهشت هدیه بده ضمن ِهر عبور
آواره ی نجـابت چشمان شرجــــی ات
توریستهای نقشه به دست بلوند و بور
هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"
دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور
تعریف کردم از تــــو ، تــو را چشم می زنند
هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور
یا رب تو مرا مژده وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن؟
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان
شیخ بهایی