در آدمی، عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم مُلک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشهای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طّب و غیر ذلک میکنند و آرام نمیگیرند، زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است. آخر، معشوق را "دلارام" میگویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد - پس به غیر چون آرام گیرد؟ این جمله ی خوشی ها و مقصودها چون نردبانی است و چون پایههای نردبان، جای اقامت و باش نیست، از بهر گذشتن است. خُنُک او را که زودتر بیدار و واقف گردد، تا راهِ دراز بر او کوته شود و در این پایههای نردبان عمرِ خود را ضایع نکند.
فیه ما فیه
مولانا جلال الدین محمد بلخی