یه بار یه چیزی نوشته بودم توی روزهای دوووور این عکس من و یاد اون انداخت:
هوا ابری است در حوالی من چتر بیاور و یک نخ سیگار و چند مداد HB که خط خطی کنیم دیوار ها را رابطه ها را و بعد بنشینیم روی پله های مترو و گریه کنیم به حال عابرانی که نمی دانند امروز چند شنبه است و نمی دانند قرار است زنی از آغوش این مرد کوچ کند...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
یه بار یه چیزی نوشته بودم توی روزهای دوووور
این عکس من و یاد اون انداخت:
هوا ابری است در حوالی من
چتر بیاور
و یک نخ سیگار
و چند مداد HB
که خط خطی کنیم دیوار ها را
رابطه ها را
و بعد
بنشینیم روی پله های مترو
و گریه کنیم به حال عابرانی که
نمی دانند امروز چند شنبه است
و نمی دانند قرار است زنی
از آغوش این مرد
کوچ کند...